نقد فیلم

طبقه بندی موضوعی

نقد فیلم بین ستاره ای Interstellar

جمعه, ۲۸ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۴۰ ق.ظ
به نام، نام نامی


بخش اول تحلیل چند موضوع

بین ستاره قبل از شروع نقد فیلم باید نقدی در مورد اسم فیلم شود.قابل توجه باشد که هر خطایی که ممکن است اتفاق بیافتد احتمال وقوع اش زیاد است.سوالی که من می خواهم ذهن های هاج و ماج شما را به سمتش سوق دهم و بتوانم برویش موح سواری کنم انجا است که ایا در این فیلم میان ستارگان اتفاقاتی نمی افتد.شاید دو برادر نولان قصد دارند علم را زیر یوق طناب هنری فیلم خود برده و ان را به بردگی بگیرند.این فیلم در میان چند کره به وقوع می پیوندد نه ستاره این همان سروی است که به ان چند جمله قبل اب دادم بذر شک را در ذهنتان کاشتم.قطعا نولان قصد ندارد علم را تغییر دهد و کره را ستاره بخواند پس هدفش چیست؟.سوار بر اسب حقیقت باید تاخت تا دانست حتی اسم فیلم نیز از گزند قاتون مورفی که در کل فیلم جریان دارد در امان نمانده.اشتباهی که احتمال وقوع اش است به جریان افتاده.کره را ستاره می نامد.تا در جلوی چشمان شما قدر قدرتی کند. تب تاب شما را برای کمی عرض اندام به دوزخ تردید بفرستد. 


شروع اتشینی داشتم قبول دارم اما حس کردم نیاز است در همین ابتدا شما را متوجه این کنم که شما با اثری معمولی طرف نیستید.که چن نفر از زمین خارج می شوند تا مردمان زمین را نجات دهند.موضوع فراتر از این حرفاست داستان در بالای ابر های سیر می کندمن می خواهم عقلتان را به پرواز در بیاورم پس به من این اجازه رابدهید تا کمی رندانه موضوعات را برایتان باز کنم.


نولان
یک کارگردان اما بیشتر یک جامعه شناس است.او در دوران ما در رده بهترین فلاسفه و جامعه شناسان قرار دارد انقدر خوب اطرافش را می بیند که در هر فیلمش اتشی به جان قسمتی از اجتماع می اندازد بدون اینک افراد متوجه ان شوند.حس من اینگونه تلقین می کند که در گیری های ذهنی نولان بیشتر از یک‌ادم معمولی است.بدون اینکه بخواهد یا شاید عامدانه به فیلم هایش چنان عمقی می دهد.که هرکسی می تواند از این فیلم برداشت خودش را کند.نولان را می شود حافظ دنیای هالیوود دانست.که در میخانه ذهن خودش انچنان تارو پود مفاهیم را بر می تابد که هر کس بعد از مشاهد اثارش نیاز به تفکر دورنی خوب دقت کنید درونی نه بیرونی را حس می کند.وقتی تلقین را ببینید غیر ممکن است برای دقایقی جستجوی درونی در شما ایجاد نشده باشد.شکوه یک عظمت را می شود در فیلم های نولان دید.شکوه هنر را در اثار تارکفسکی.شکوه حیرت را در اسپیلبرگ اما به معنای واقعی شکوه عظمت است اثار نولان 


هانس زیمر

من از موسیقی سر رشته ای ندارم متاسفانه قطعا اگر وضع زندگیم به من اجازه می داد که بتوانم این هنر را فرا بگیرم می توانستم خیلی دقیق تر و حزفه ای تر در مورد این عجیب مرد سخن به میان بیاورم.اما همگان می دانند که این شخص المانی در چند دهه ی در کنار چند شخص شاخص دیگر در قله ی ساخت موسیقی فیلم ایستاده و این را در همه ی اثارش به طور مداوم می شود دید.اما همکاریش با نولام انچنان پیچیده است که باید کمی توضیح دهم.در تمام همکاری هایش با نولان در تمام موسیقی هایش برای فیلم های نولان یک‌تن حماسی جاری و ساری است.به طور مداوم ،همیشه،بدون توقف انگار این دو یک دیگر را درک می کنند.اهنگ زمین برای فیلم گلادیاتور دل انگیز ترین موزیکی است که از زیمر به گوش های من رسیده است.اما همکاریش با نولان طعم،رنگ،بدی خاص خودش را دارد که باید به احترامش سکوت کرد فقط سکوت....

مقدمه. سه شخصیت اصلی



توضیحات اولیه کمی نه انچنان طولانی شد اما نیاز دیدم که باید کمی صحبت های متفرقه را در این نقد بگنجانم ولی نقد اصلی خودم را با سه شخصیت اول داستان اغاز می کنم که به ترتیب هر کدامشان نیاز به کندکاو ریز شدن دارد و باید مورد بررسی موشکافانه قرار بگیرند.این فیلم یک تثلیث کوچک (خدای پدر،خدای پسر،روح القدوس) را برای خود ایجاد کرده است.



کوپر(خدای پدر)

کمی بروی شخصیت کوپر متمرکز شوید.در همان ابتدا اولین چیزی که این شخصیت به ذهن من می رساند.ابدی بدون یک مرد است.شخصی که زمانی که هیچ بود در اسمان قرار داشت.ودر اخر که همه چیز است در اسمان قرار دارد.مردی که فرزندان خودش را بیشتر از خود دوست می دارد.(درست مانند خدا که انسان ها را بیشتر از خود دوست می دارد).یک نماد کوچک شده یا به معنای دیگر قابل فهم شد برای خدای پدر است.شخصی که در تمام طول فیلم سعی در نجات فرزندان خود دارد.همیشه در پی ایجاد راه حلی برای بیرون رفت از مشکلات است.اما برای کاهش مشکلات خودش دست بکار نمی شود فقط ابزار را برایت فراهم می کند برای مثال ساعت که در اواخر فیلم راهگشا می شود.کمی ذهن خود را درگیر کنید.یک مرد وارد کره می شود که در فیلم گفته می شود ان ها ساخته اند که به طور مفصل خواهم گفت ان ها که هستند.اما فعلا کاری با ان قسمت نداریم.مردی وارد کره می شود.درون ان کره زندگی یک کودک را می بینید با تمام تار پود هایش به صورت کاملا بافته شد.دختری سردرگم اما معتقد به قدرت والای پدر.در همین لحظه  است که کلید یا شاه کلیدی به صورت رمز در ساعت قرار می دهد خود این ساعت نشانه ای از گذر بخش هایی از عمر است که ما بدنبال چیزی هستیم که در نطام افرینش اصلا برای ما گنجانیده نشده است.ما به در دیوار زندگی خود را می کوبیم تا بتواینم خودمان را ارتقا دهیم و ارام ارام اعتقاد خود به خدای پدر را از دست داده ودست به دامان زمینی های می شوید و اعتقاد اولیه خود را فراموش می کنیم .این ساعت نشانه ای از لوازم الهی است که از سال های قبل خدای باری تعالی به ما تحویل داده است.سرنوشت ما را انطور که صلاح دیده بافته اما ما خود را تافته ای جدا بافته می دانیم بدنبال ارزش های خود می رویم.اما گذر عمر اثبات می کند که حتی در زمانی که بلند مرتبه ترین بخش علمی جهان نیز کار کنید باز هم برای حل مسئله نهایی دست به دامان همان ابزاری می شوید که خداوند برایتان از سال ها قبل مهیا داشته.دختری که از عشق پدری نامید شده ودیگر امیدی به دریافت کمک از او ندارد.در ذهن خود تداعی کنید.پدر اثاری را برایتان بجا گذاشته سال های قبل اما این شما هستید که ان را فراموش کرده اید.



مورف(خدای پسر)


مورف یک دختر است چگونه می تواند خدای پسر باشد.یک سوال از شما دارم برای ادم بودن به چه چیزی نیاز است ؟طبیعتا دختر یا پسر بودن.اما برای خدا بودن شما نیاز دارید که پسر یا دختر باشید؟ نه شما می توانید تجسمی از هرکدامشان که می خواهد را داشته باشید.برای خداوند فرق نمی کند در چه جنسی تبلور پیدا می کند.این موضوع در ذهن های کوچک و بسته ما را فقط هشدار از باتلاق حماقت باز می کند و افکار و شخصیت الهی را با خودمان یکسان نمی کنیم.پس اگر قبول کنید خداوند می تواند در هر جنسی باشد پس طبیعی است ان اسم خدای پسر هم برایتان دیگر مشکلی ایجاد نکند.چون ان اسم هم زایده ذهن های بیمار ماست.دختری که نماد خدای پسر را دارد تمام عمرش رادر زمین بوده با انسان ها نفس کشیده ،زندگی کرده، و خودش را به انان نزدیک کرده اما هیچگاه هیچگاه خودش را جزوی از انان ندیده خودش را پیشرو دیده کسی که با خداوندزندگی کرده و بزرگ شده اوست.اما به غیر از حمل نماد سنگین و زمخت خدای پسر نام مورف را هم به دوش می کشد.قانونی که می گوید اگر مشکلی که وجود دارد حل نشود امکان به وقوع افتادنش است.برگردید به ان قسمتی که درون ماشین به سمت مدرسه می روند.لاستیک پنچر می شود مشکلی وجود داشته اما حل نشده پس لاستیک اسیب خودش را نشان داده است.دیگر از این اسان تر و جذاب تر نولان این رابرای شما توضیح دهد ولی او می داند ممکن است شما در درک این تعریف مشکل پیدا کنید درست چند دقیقه بعد.پهبادی که مشکلی داشته ارتفاعش کم می شود احتمال وقوعش ازبین نرفته پس به وقوع پیوسته و خراب می شود.حالا این دختر با موهای قرمز خود در فیلم می گردد.با مادری که ما هیچوقت عکسش را نمی بینیم.این هم یکی دیگر از دلایل اثبات خداوند بودن این شخصیت است.یه نوعی از هرکول که پدرش از اسمان تماشا کننده ی اوست .مادری که ما هیچوقت اثری از او نمی بینیم.برادری ضعیف تر از خود از نظر هوش که در تمام طول تاریخ تعیین کننده  برتری افراد بوده است.پدر بزرگی که فقط حرف های فلسفی می زند دقیقا نشانه ی یک انسان فانی است.یک جایی به کوپر می گوید مدیر مدرسه مورف تنها است .در ذهنش فقط حل مسئله ی فعلی را می بیند.دیگر چیز ها برایش در اولویت بعدی است.برادری که با داشتن ماشین پدر خود از شوق به هوا می پرد.تمام تلاشم را دارم می کنم که فرق نماینده خدا و انسان این فیلم را برایتان روشن کنم.





تارس(روح القدوس)



شاید برایتان عجیب بنظر برسد که یک ربات را به عنوان یکی از شخصیت اول برایتان نام گذاری کردم.باید بگویم اصلا هم عجیب نیست اگر به تعداد باری که من این فیلم را دیدم شما هم به تماشای این فیلم می پرداختید مطمئن هستم نتیجه ی من را می گرفتید.یک شخصبت رباتیک که در تمام قسمت های حضورش و غیابش حس می شود ،لمس می شود ،دیده می شود.فقط باید حسش کرد.زمان های حضورش که می شود همان زمان هایی که جلوی کادر دوربین است  شوخی می کند و بیشتر از سطح یک بی جان می فهمد خودش را درون انسان های دیگر جا می دهد.اما لحظات غیابش که مهم ترین قسمت های فیلم در ان جا اتفاق می افتد درون سیاه چال است.من از شما یک سوال دارم ایا در سیاه چال تارس دیده می شود.ایا شما می توانید حدس بزنید در چه حالتی است.تنهای چیزی که شما می فهمید صدای تارس است اگر خوب دقت کنید ان صدا را هم شما نمی شنوید خدای پدر یعنی کوپر ان را می شنود و از طریق اوست که شما در جریان گفتگو های ان ها قرار می‌گیرید.یک روح که در بستر فیلم وجود دارد.چنان طعنه ای به جهان امروز و اینده ما  این نولان می زند.که من از اینجا یعنی یکی از شهر های اطراف قزوین می توانم صدای قهقه ی مستانه اش از سرخوشی ساخت چنین شخصیتی را به وضوح بشنوم.جهان ما به سمت رباتیک شدن پیش می رود.حال فکنیدروح انسان ها به غیر ارواح قدسیه الهی با ربات ها هم در آیند  ودر هم امیخته شود.روحی رباتیک که امکان فکر ودرک بهتر به ما می دهد انچنان که درون یک سیاه چال می توانیم فکر کنیم و‌کالبد خود را تحت کنترل داشته باشیم.روحی که پیشرفته است و برخلاف  روحی ابتدایی ما از خدا دمیده نشده بلک ساخت دست انسان است.می شود درصد های مختلفی را برای رفتارش تعیین کرد.می شود خودمختاری تا ان حدی که شما می خواهید به ان بدهید.برخلاف روحتان که هیچ کنترلی بروی ان ندارید.حتی در انجایی که کوپر بعد چندین دهه در زمانی که در اسمان شناور است پیدا می شود بازهم خبری از تارس در اطرافش نیست که همگی این حرف من در مورد طلاقی انس و ربات را به تصویب می رساند.





ان ها



همان طور که چند بخش قبل گفتم در مورد ان ها برداشت خودم را توضیح خواهم داد.اینجا وقتش رسیده است که به ان ها بپردازم.ان ها ما هستیم این تنها جمله ای است که در مورد ما می زند.فقط همین یک جمله شبهات بسیار زیادی را ایجاد می کند.


اولین شبهه


اگر شما در یک قبیله زندگی می کنید.و مثلا چندین سال باران درستی نباریده باشد.و شما وقبیله تان شدیدا به اب باران برای زندگی نیاز دارد.این راهم در نظر بگرید شما در منطقه ای بسیار صعب العبور زندگی می کنید به طوری جابه جایی از ان جا غیر ممکن است.جامعه شما رو به از بین رفتن است.هر کاری انجام می دهید مصرف ابتان را کم می کنید یا چاهای بیشتری برای رسیدن به اب می کنید اما تاثیری ندارد.جامعه رو به نابوری و انحطاط است که در لحظات اخر گروهی از افراد که از نسل های اینده قبیله شما هستند برایتان غذا و اب با هواپیما یا هر وسیله ای که در اینده به وجود امده است می اورند.برق سه فاز هم اگر مرا بگیرد حسی بدتر از این ندارم.این غیر ممکن است که شما بمیرید یا در حال مرگ باشید و از اینده به شما کمکی برسد.برای داشتن اینده باید یک گذشته ای وجود داشته باشد چطور می توان اینده را بدون داشتن گذشته داشت.مگر اینکه ان ها انسان نباشند یا نه انسانی که ما می شناسیم.در این فیلم فقط فرا یا ابر انسان ها هستند که می توانند به نسل بشری کمک کنند.کسانی که رموز کنترل روح را به خوبی یاد گرفتند.روح خوشان را مخلوطی از ربات و روح خداوند کرده اند.اما بازهم این سوال پیش می اید که چطور اگر من بمیرم پسرم سال ها بعد می تواند بدنیا بیاید این سوالی است که نمی توانم به پاسخش پی ببرم.کافی است زمین را همان منطقه صعب العبور،اب را غذای های افت زده و افرادی که به شما کمک می کنند را ان ها بگذارید متوجه خواهید شد.که نمی شود مرد بعدا چند قرن بعد ناگهان به گذشته کمک شود.



شبهه دوم


کره درون یک سیاه چال قرار گذاشته شود.با فرض اینکه شبهه ی اول  من نقض شود و شما این حرف نولان را قبول کنید که بعد از مردن فرزندی خواهید داشت که خیلی عجیب است.اما سوال دیگر این است.که ان ها چطور اتقد مطمئن بودند کوپر خودش را به درون سیاه چال می اندازد یا چطور احتمال می دادند که تارس همراه او شود این ها همه یک دایره سوال بی جواب است.مثلا ان هم پدری که عاشق فرزندان خودش است.خودش را می کشد تا به یک نفر دیگر کمک کند بر فرض مثال چنین کاری کند از کجا معلوم می توانست کره را پیدا کند در ان تاریکی مطلق اصلا از کجا اطمینان می شود حاصل کرد که کوپرمی فهمید کمک خودش را به مورف می رساند.چطور می شود یک پروسه علمی را اصلا درون یک عقربه ساعت جاداد خود این شبهه دوم درونش چندین شبهه دیگر داشت.



شبهه سوم


ان ها افرادی هستند که به زمان دست پیدا کردند.این در بخشی از فیلم گفته می  شود.این یعنی به یک تعریف درستی از زمان می رسند که ان را به کنترل در می اورند.خوب اگر اینطور است.چرا صبر کردند که انسان ها خودشان را به مرض نابودی بکشند تا بعد به ان ها انهم در یک سیاه چال کمک کنند.با قبول شبهه اول ،دوم بازهم این سوال پیش می اید برای ان ها که کاری نداشته چرا زودتر سال ها قبل به داد جدهایشان یعنی ما نرسیدند اینطوری امکان داشت یا ممکن بود ما زمین را رو به نابودی نکشانیم.و اصلا دیگر نیازی نبود خودشان را به زحمت بی اندازند و یک سیاه چال را برای ما یک تکه کنند بعدش ۱۲ کره را ردیف کنند ودرون یک سیاه چال دیگر برایمان اینبار کره بسازند.می توانستند.خودشان را معرفی کنند برای مثال قدرت های خودشان را نشان دهند بعد از اثبات خود به عنوان یک انسان نوین موضوعی را به سازمان ملل برده و با یک برنامه مدون انسان ها را از خطر رها کنند.بتظرتان راه حل ساده تری نیست.


شبهه چهار


با فرض قبول سه شبهه ی قبلی باز سوالی دیگر پیش می اید اگر‌انسان ها به چنان در جه ای از علم رسیدند که می توانند یک‌کره درون سیاه چال درست کنند.به جای ان دارویی درست می کردند که افت های زمین را ازبین ببرد قطعا برای ان های کاری سخت نبوده.چرا انقدر ریسک کردند تا شاید یک شخص انقدر دیوانه باشد و خودش را درون یک سیاه چال بی اندازد تا بتواند به دختری در زمین که ممکن است سال ها قبل مرده کمک‌کند.به این یکی اگر هم بخواهید نمی توانید شک کنید.


به طوری کلی به این شبهات نمی شود پاسخی قاطع داد اگر شما پاسخ این سوالات را می دانید من را هم مطلع کنید تا جاهل نمیرم.اما ان ها هر ان کسانی که هستند باید برویشان کمی زوم شد.

یا انسان

می توانند همان طور که گفتم انسان های در هم امیخته با ربات با شند که در ان صورت چهار شبهه ی بالا برویشان وارد است.ولی اگر ان ها را قبول کنیم ان ها موجوداتی باید باشند.بیشتر از انس بنظر می رسد ما با فرا انسان ها سر کار داریم که مثل اب خوردن سوراخی در کهکشان با یک سیاه چال ایجاد می کنند و ۱۲ کره برایمان می چینند.و زندگی یک دختر را درون یک کره باز سازی یا شاید حتی تعیین کردند.می شود اینطور گفت مورف اصلا زاده فرا انسان ها است در رهم یک انسان که زندگیش کاملا ساخته شده از قبل است یا اینکه در زمانی که کوپر زندگی او را می بیند فقط بخش هایی از زندگی او است.با همه این مطالب بازهم این موجودات انسان نما باید خیلی جداب باشند ایکاش نولان از جهان بینی خودش بیشتر حرف می زند.


یا فرشته

این نقد من بیشتر در اوهام سیر می کند بازهم اجازه دهید برای خودم در همان جاها باشم.پس باید یک تحلیل دیگر را بگویم شاید کوپر اشتباه اصلا می کند و ان ها فرشتگان باشند. که برخلاف یا با اجازهی  خداوند شروع به کمک انسان ها کردند.یک سوال ایا زمانی که کوپر در بخش ناسا سر خود را کج می کند و متوجه می شود کل ناسا به شکل یک سفینه ساخته شده ایا نمی شود گفت که ما با یک کشتی نوح طرف هستیم.که برای نجات  موجودات ساخته شده است.با این تفاصیل می شود حدس زد فرشتگان در این امور دخالت داشته پس اگر این ادعا درست باشد باید خط بطلان بر هر چیزی که گفتم بکشم و مورف را نوح بنامم و این فیلم را اقتباسی از این داستان دینی بدانیم.



در اخر

اما اثبات اینکه ان ها دقیقا چه کسانی هستند باید توضیح بیشتر دهم شاید با این توضیحات من هنوز رمز را در نیافتید اجازه بدهید کمی بیشتر توضیح دهم.در قسمتی از فیلم اشاره می شود هیچ چیز از درون سیاه چال عبور نمی کند.من نه نجوم شناسم نه علاقه ای به این علم دارم فقط قصدم نقد این اثر است.پس حرف من ربطی به اثبات اینکه ایا امواج از درون سیاه چال می گذرد نیست.زیرا من نه اهلیتش را دارم نه علمش را که در موردش سخن کنم.من حرفم دیالوگی از فیلم است.حال خوب بنگرید اگر فرض کنیم امواج رادیویی نمی تواند از این ور یک سیاه‌چال به سمت دیگرش برود پس اساسا سیاه چال ها مانع عبور انواع امواج می شوند.یعنی موج های الکتریکی یا مغناسیطی یا رادیویی یا امواج دیگر نمی تواند درون سیاه چال حرکت کند.حال این سوال پیش می اید در زمانی که متیو مک کانهی درون سیاه چال است و در ان کتاب خانه قرار گرفته است.چگونه می تواند با تارس ارتباط برقرار کند.در نگاه اول بدون درنگ پاسخ شما این خواهد بود که این یک حفره ای درون فیلم نامه است.ولی ایا اینطور است.یعنی مهم ترین بخش فیلم دارای چنین حفره ی خنده داری است.جواب از نظر من خیر است چیزی فرا تر از این مطالب در این جا وجود دارد.در قسمت کتاب خانه شما هیچگاه تارس را نمی بینید پس چطور متیو با تارس صحبت می کند حتی اگر بگوییم می توان با امواج رادیویی درون سیاه چال ارتباط برقرار کرد بازهم نمی شود این اصل را به دست فراموشی سپرد فاصله زمانی رها سازی متیو و تارس باهم اختلاف دارد پس تارس عملا بسیار دور تر از متیو است و همین ایجاد ارتباط را زیر سوال می برد پس چگونه است که این دو باهم سخن می کنند.همان طور که به طور کوتاه اشاره کردم در بندهای گذشته درون سیاه چال متیو و تارس باهم یکی شدن اما می خواهم کمی مطلب را باز کنم.در چند سال اخیر فیلم های زیادی در مورد ترکیب انسان و رباط ساخته شده است.از ماتریکس ،ترمیناتور یا بلید رانر...تا خیلی از فیلم های دیگر اما‌این فیلم فراتر از اثار گذشته ی خود است.در اساس که من این فیلم در نگاه کلی اثری ضعیفی از نگاه کارگردانی می بینم اما انصافا نباید از این ظرافت های درون فیلم دور شد.اینبار هم رباط و انسان باهم ترکیب شدند اما متفاوت از چیز هایی که درون ذهن ماست در اصل تارس تکه ای از روح متیو شده است.به همین علت است که متیو می‌تواند با مشورت او کند.در اصل ما صحبت های متیو‌با خودش را دورن ذهنش یا در عالم ماوای درون روحش می شنویم.وگرنه نه ارتباط رادیویی وجود ندارد نه می تواند درون سیاه‌چال چنین چیزی وجود داشته باشد.حالا می توان به طور کامل فهمید که منطور جمله ی ان ها ما هستیم‌ را به درستی درک‌کرد.جالب اینجاست.اگر متیو می خواست بگوید ان ها انسان ها هستند طبیعی بود بگوید ان ها ادم ها هستند.اما چرا می گوید ما.کمی فکر کنید ذهن هایتان را کمی به هیاهو وادار کنید واقعا چرا او می گوید ما.مگر به غیر از او و تارس کسان‌دیگری نیز در ان سیاه چال هستند .اگر نیستند.این واژه ی ما هیچ چیز به غیر از این‌نیست‌که‌متیو به خودش و تارس اشاره می کند.دقیقا من حس می کنم ان قسمت کتاب خانه‌همگی درون ذهن متیو‌است و او در حال مکاشفه است و اساسا چنین کره ای درون سیاه چال وجود خارجی ندارد.اگر هم تمام این صحنه ها نوعی مکاشفه نباشد نمی شود این را زیر سوال برد که‌متیو با خودش در حال صحبت کردن است و صدای درون خودش را به زبان تارس می شنویده است .



در یکی مانده به اخرین بخش می خواهم سه برداشت کلی و متفاوت از فیلم داشته باشم.


برداشت عرفانی


به طور کل از نطر من عرفان در همه جا در جریان است.حتی در می ساقی شعر های حافظ حتی در نقاشی های داوینچی حتی درون رقص های هنرمندانه حتی درفیلم در همه جا می توان دیدش .در این فیلم مانند همان چیزی که ادیان می گویند سه جهان وجود دارد.یک جهان انسان ها و زمین که مردم در ان زندگی می کنند.دو جهان خارج از زمین یا برزخ که همه چیز در یک ول انگاری است و همه متتظر پاسخ هستند که همان گشت گذار کوپر در فضا است.و سوم دنیای ان ها که فقط می شود حسش کرد این همان اخرت است.جهان اول و دوم همیشه موازی باهم اما با گذر زمان متفاوت در مسیر هم حرکت می کنند.روی یک دیگر تاثیر می گذارند،حرکت ایجاد می کنند تپش به راه می اندازند.و جالب ان جاست که بخشی عظیمی از مردم در اخر وارد دنیای دوم و انجا به گذران عمر می پردازند.ولی فیلم مشخص نمی کند ایا در زمین افرادی رها شده اند یا نه که جوابش از نظر من اری است .زمین منطقه کشت محصولات اخلاقی انسان است پس نمی شود نباشد‌.برخلاف فیلم من اعتقاد دارم قدرتی بالا تر از ان ها مراقب ماست قادری که متعال است و می تواند به فرزندانش کمک برساند.


برداشت مادی


در این جا می خواهم کمی از عالم معنای فیلم دور شوم  و به درون خود اگاه فیلم حمله ببرم.زندگی بر محوریت انسان همه چیز برای انسان حتی ان کسی می تواند به ما کمک کند هم خود ما هستیم یا ان ها.این فیلم به زیبا ترین حالات ممکن وجود خداوند را نقض می کند و به اومانیسم بها می دهد.جهانی با محوریت انسان.حتی خداوند هایش هم انسان هستند یا مثل تارس ساخت دست انسان.مردم برای پیش برد اهدافشان نیازی به هیچ کس ندارند.مسبب سختی را خوشان می دانند راه حل بیرون رفت راهم خودشان.همه ی چیز ها در اخر به انسان ختم می شود.



برداشت ازاد


در این بخش می خواهم برداشتی کوتاه مانند تو برداشت دیگر داشته باشم.بیاید به جای اینکه از بیرون فیلم را ببینیم برویم درون فیلم ان سختی ها را حس کنیم.حس طرد شدن را درک کنیم واقعا چقدر دردناک است که زندگی را فقط برای زنده ماندن ادامه داد.طوفان های شن فیلم توجه کنید.توده ای که منشا ان مشخص نیست می اید و زندگی را مختل می کند بدون این که ما دلیلش راب دانیم.این همه درد برای چه کل این نقد را شاید می توانستم در همین یک جمله بیان کنم.برای زندگی کردن باید زنده ماند.این اصل اول در زندگی است.تو نمی توانی بمیری وزندگی کنی.اینبار از درون فیلم عالم بعد از مرگ زیر سوال می رود شما نمی توانید بمیرید و زندگی کنیم اما ادیان چیز دیگری به ما می گویند که این دینا فقط یک مکان کشت است نه زندگی ولی این فیلم زندگی و مرگ را در همین دنیا  می داند.



اندیشه کلی فیلم و اخرین بخش نقد


آن شب خوش را به سادگی نپذیر.
پیری را نابود و در انتهای روز طغیان کن .
طغیان کن .
طغیان کن علیه مرگ روشنایی .
گرچه خردمندان در نهایت تاریکی را حقیقت میدانند .
زیرا که کلامشان به نبود روشنایی انجامیده .
اما آنها آن شب خوش را به سادگی نپذیرفتن. 
طغیان کن .
 طغیان کن علیه مرگ روشنایی.
شعری به تناسب زیباست اما کل فیلم در همین چند جمله است بایستی تفسیری از ان.

بیت یک.ان شب خوش زندگی سخت ملالت اوری است که انسان ها سعی در پرواز در ان دارند.اما همه می دانند در شب زندگی می کند منطقی ان است که ان را نپذیرند.

بیت دوم پیری را باید نابود کرد دو معنی دارد.یک باید جهان پیر اطراف را نابود کرد و فقط با تلاش کوشش می شود طغیان گرد.دوم کوپر یک مرد ۱۰۰ چند ساله است اما به مانند یک مرد۴۰ ساله به وضوح دیده می شود او پیری را شکست داده و پیری نتوانسته چروکی بروی صورت کوپ بیاندازد.

بیت چهارم دانشمندان چیزی به نام وجود نور را قبول ندارند ان ها نور را نبود تاریکی می دانند و برعکس.پس باید برخلاف دانشمندان برای بدست اوردن نور تلاش کرد.



بخش دوم 

پارت اول

حالا وقت ان رسیده است که کل فیلم مورد توجه قرار بگیرد از اول فیلم تا اخر نقدی جامع صورت گیرد.فیلم شروعش با صحبت کردن درون افرادی پیر درون تلوزیون است مشخص نیست از چه چیزی صحبت می کنند.فقط در مورد مکانی که زندگی در ان سخت شده بود سخن به میان می اورند.سپس مورف به داخل اتاق پدرش می اید و از یک شبح درون اتاق خودش صحبت می کند بازهم چیزی مشخص نیست نباید عجله کرد هنوز خیلی زود است برای هر برداشتی.صبح شده همگی بروی میز صبحانه هستند.قسمت مهمی نیست از ان می گذریم به پیش می رویم تا انجا که درون جاده ای که از وسط یک مزرعه ذرت می گذرند تراکی در حال عبور است.کوپر و مورف و پسر خانواده درون ماشین هستند.که در یک ان لاستیک ماشین می ترکد.برادر مورف را مقصر می داند.در مورد قانون مورف قبل تر سخن به میان امد.در همین حین پهبادی در اسمان دیده می شود سوار همان ماشینی که یک لاستیک ندارد می شوند و با تمام سرعت و توان درون مزرعه پیش می روند.کادر قسمتی از بالای گرفته شده است یکی از قاب های زیبای این فیلم درست زمانی است که تراک ذرت های را زیر چرخ خود می برد و به پیش می تازد.انقدر می روند تا قبل از اینکه پسر خانواده ان ها را درون دره بی اندازد توقف می کنندپهباد به زمین نشسته اثری از هیبت تحسین امیز تکنولوژی در ان دیده نمی شود به زمین افتاده درست زیر پای ادمیان.باتری ان یعنی منبع حیاتش برداشته می شود کوپر ان را چرخش زندگی می نامد و قصد دارد پهباد را همان جا رها کند اما مورف این دختر احساسی می خواهد با احترام با این شی رفتار شود.اگر خوب دقت کنید متوجه می شوید او به طور کل بسیار زیاد به اطراف خودش توجه دارد و همیشه احساسش را از عقلش پیش می اندازد.دختری وابسته به پدر که مادر خود را از دست داده مشخص است که باید احساسی شود.کات جلوتر مدرسه جایی که کوپ جلوی معلم و مدیر مدرسه مورف نشسته است.کوپ که حتی در لهجه اش دقت شده که یک امریکایی وطن پرست اصیل را به تصویر بکشاند یک طرف مدیر و معلم که سعی در متجدد بودن دارند یک طرف.کوپر که به. کابوی ها شباهت دارد از کار دختر خود که دفاع او در مورد پرتاب ماهواره به فضا در زمان جنگ سرد است حمایت می کند.به عنوان یک امریکایی اصیل که هنوز معتقد به زندگی گذشته خود است و انچنان به شرایط حال حاضر توجه ندارد می گوید من مالیات می دهم پس فرزندانم باید مهندس شوند.انقدر سر موضوعات مختلف بحث می کند که خودش باعث تعلیق یک هفته ای دختر خود می شود.حتی در لجبازی هم دختر و پدر کاملا به یک دیگر شباهت دارند.تا اینجا فقط کارگردان قصد دارد شخصیت های داستان خود را معرفی کند.پدر و دختری احساسی و لجوج و مرتجع اما بسیار باهوش و استوار و ثابت قدم.پسری معمولی  با اینده ای مشخص و پدر بزرگی که بیشتر نقش مادر خانواده را برعهده دارد.


پارت دوم

بعد از معرفی شخصیت ها تا اینجای فیلم نوبت رسیده که داستان اصلی خودش را نشان دهد.یک هفته در خانه انگار همه چیز دست در دست گذاشته اند تا دختر تمام حواس خود را به اتاق شبح دار خود بدهد.مسابقه ی بیس بال که با بک طوفان عظیم گرد غبار  تمام می شود سر آغازی است برای شروع داستان هر طور که شده خودشان را به خانه می رسانند و در اتاق  دختر چیزی می بینند که اینبار کوپ هم باورش می شود خبرهایی درجریان است.از دخترش می خواهد به اتاق برادرش برود و پیش او بخوابد خودش شب تا صبح در ان اتاق می ماند تا می تواند کد را بشکند یه کد دو دویی است که مختصاتی را مشخص می کند.قصد می کند تنها به سمت ان مختصات برود اما دختر هم خود را درون ماشین پنهان میکند و با هم دیگر به منطقه ای می رسند که مشخص می شود انجا ناسا است.انجا است که کوپ متوجه می شود زمین دیگر مال انسان های نیست.بعد از دایناسورها و انسان ها حالا دیگر نوبت افات است که امپراطوری خود در زمین را معرفی کنند.این قسمت پر از مفاهیم مسیحی است.از این مفاهیم غوطه ور است است.از عملیات الیعازر صحبت می کنند در یوحنا مده او برادر مریم است که بعد از چهارمین روز مرگش توسط حضرت عیسی زنده می شود این کدها را در گوشه ای از ذهنتان داشته باشید با ان کار دارم یا در بخش دیگر گفته می شود ۱۲ مرد شجاع به فضا فرستاده شدند با انکه به ان ها گفته شده بود ممکن است بمیرند این افراد طعنه به حواریون حصرت عیسی می زند که توسط یک نفر به نام دکتر مان به دور هم جمع شده اند.داستان باید یک پیشروی گسترده داشته باشد تا انجا که زمان رفتن به فضا می شود.همگی اماده برای رفتن و شعری خوانی پرفسور که برایتان در بالا نقل کردم .بعد از رفتن به فضاسفینه را در مسیری تنظیم می کنند و خودشان به خواب می روند تا انجا که در نقطه ی ورود کرم چاله برمی خیزند.درون کرم چاله تنها اتفاق مورد توجه همان قسمتی است که انا هتوی حس می کند موجودی فرا زمینی می خواهد دستش را لمس کند که در بخش اول به شما اثبات کردم که کوپر در سیاه چال برای مدت کوتاهی به یک فرا انسان بدل شد.حالا از کرم چاله بیرون امده اند و با ۱۲  کره روبرو هستند که فقط اطلاعات سه تای ان ها امید برانگیز است.رمز عدد ۳ را در این فیلم را نتوانستم متوجه شوم شاید هم قصدی پشتش نخوابیده است.



پارت سوم


بعد از رفتن به کره ای که امد شدشان ۲۳ طول کشید قصد می کنند به کره ی دکتر‌مان بروند که امیدوار کنند ه ترین اطلاعت را دارد.در انجا دکتر مان مشخص می شود کیست.حتی در زمانی که در ابتدای فیلم عکس ۱۲ نفر افرادی که به فصا فرستاده شدند به تصویر کشیده شد ما از دکتر مان تصویری ندیدیم تا به اینجا.حالا ایلعازر زنده شده توسط کوپر یا عیسی کلا فیلم دوست دارد شما را بازی دهد انهم در بخش های مختلف مانور دهد و شما را ازار کند.در اخر مشخص می شود یکی از حواریون دروغ گفته است انهم بهترینشان.از بین ۱۲ یار حضرت عیسی یکی از ان ها به او خیانت کرد که باعث کشته شدن او شد .اینجا دکتر مان نقش این حوار خیانت کار را برعهده گرفت است.کسی که توسط عیسی از خواب برخاسته و سپس به او خیانت کرده است.قسمت سیاه چال و تمام موارد درون ان کاملا توضیح داده شده و دلیلی نمی بینم بیشتر درموردش صحبت کنم.



به طور کلی سعی شد این فیلم از تمام زوایای ممکن دیده شود و هیچ قسمتی از ان باقی نماند امیدوارم خوشتان امده باشد.


  • علی خیری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی